عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم لحظات خوشی رو اینجا سپری کنید S-Aهستم کسی که در این دادگاه یعنی دنیا مجبور به تحمل درد هاست

اگه بهتون بگن یه روزی 10ساعت وقت دارید زنده بمونید کدوم کارو انجام میدادید؟؟؟عـایـا؟؟؟

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان خدایا!!! دوستت دارم و آدرس iloveyougod.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)


Alternative content


خـــــــــــدایــــــا!!!!

آمار مطالب

:: کل مطالب : 12
:: کل نظرات : 22

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 39
:: باردید دیروز : 3
:: بازدید هفته : 115
:: بازدید ماه : 115
:: بازدید سال : 412
:: بازدید کلی : 17560

RSS

Powered By
loxblog.Com

خـــــــــــدایــــــا!!!!
جمعه 6 آذر 1394 ساعت 13:55 | بازدید : 311 | نوشته ‌شده به دست S-A | ( نظرات )


|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نقاب تو خالی
پنج شنبه 5 آذر 1394 ساعت 20:17 | بازدید : 720 | نوشته ‌شده به دست S-A | ( نظرات )

این روزها قایم شده ام پشت یک نقاب!یک نقاب تو خالی!به خنده هایم نگاه نکن...به خاطر تسکین دل زخمدیده ام میخــــــــــندم...

به هر دری میزنم همانند گمشده ای که به دنبال آرامش است...

خودم هم درست نمیدانم محبت،خوشبختی یا آرامش...نمیدانم!!!

ایـــــــــن روزها حـــــــــــتی خودم را هم از یاد برده ام...پشت نگاه های سنگین این آدمهای بی رحم بغض میکنم...در دل به حال خود اشک میریزم...

باورم نمیشود!!!!من همان دختری هستم که همیشه جویبار اشکهایم در فراق دوری مادر و نبود محبت پدر و اطرافیانم در حال سرازیر شدن بود؟؟؟

دیگر از آن اشـکها خبری نیست که بتواند تسکین دهنده زخم بی مرهم قلبم باشد...انگار چشمانم خشک شده اند همانند سنگ شده ام...

تکه های دل شکسته ام را جمع کرده ام اما باز هم زخمی ام...خسته ام...!!

خیلی از آدمهای دوروبرم دیگر امیدی به زنده ماندنم ندارند...اما نه!!!من همیشه دوس دارم با خوشخیالی کسانی را پیش خودم نگه دارم اما در واقع آنها آرزوی مرگم را دارند بلکه دیگر حتی چهره ی یک دختر بی پناه و زخمدیده و محتاج کمک را نبینند...

بدون هدف و سردر گم مانده ام...به افقهای دوردست مینگرم...آیا خوشبختی در انتظار من است؟؟؟

نه...ایـــــــــــــنها همه رویایی بیش نیست...با این رویاهای دست نیافتنی و پوچ و بیهوده خود را دلخوش کرده ام...

اما میدانم که به زودی ایــــــــــــن رویا ها را نیز از دست میدهم...یادگرفته ام...یعنی...عادت کرده ام که دلخوشیهایم را از من بگیرند

پاهایم را هر کجا که میگذارم ناگاه زیر آن خالـــــــــــــی میشود،پاهایم سست شده...هنگام رفتن میترسند...آری!!!میترسند که راه را اشتباه رفته باشند...

خدایا!میدانم که بی راهه هم خودش راهی ست اما اگر قرار باشد که مرا به تو بزساند دیگر برایم مهم نیست که بیراهه باشد یا نه...

بعضی وقتها حتی به خودم هم شک میکنم...که آیا من فرزند همین پدر و مادر هستم؟؟؟

چرا انقدر نسبت به من بی توجه اند؟؟

آری زندگی من شبیه به قصه هاســــــــــــت...همان قصه هایی که با تلخی آغاز و همانگونه تمام میشوند...

دیگر به خوشبختی در این دنیا هیچ امیدی ندارم....

هــــــــــــــــیــــــــــــــــچ......

هــــــــــــــ یــــــــــــــــــــــــــــــــــ چــــــــــــــــــــــ امیدی!!!


|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
گریه های شبـــــــــــانـــــــه
چهار شنبه 4 آذر 1394 ساعت 19:54 | بازدید : 575 | نوشته ‌شده به دست S-A | ( نظرات )

 

خیلـــــــــی

ســــــــــخته

شبــــــــــــــا

بالشت تنــــــــــــــــها

هــــــــــمدم

گریه هات باشه

مـن چندین سال تو دوری مامانم و نبود محبت پدرم و نامهربونی های اطرافیانم این درد بزرگ رو تحمل کردم


|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10